پرنسس کوچولوی من نمیدونی چقدر از داشتن تو به خودم میبالم. یه چیزی میخوام برات بگم که خودم هم اول باورش برام مشکل بود... دیشب بعداز خوردن شیر ساعت 2 نیمه شب خوابت برد گذاشتمت توی گهوارت که راحت بخوابی(وقتی میایم شیراز گهوارت و هم برات میاریم که راحت توش بخوابی)منم خوابیدم یه ربع بعد زدی زیر گریه بلند شدم و پستونکت و گذاشتم دهنت ولی بااینکه خواب بودی و چشمات و باز نمیکردی آروم نشدی بلندت کردم و گرفتمت توی بغلم دیدم آروم شدی و خوابیدی دوباره گذاشتمت توی گهوارت ولی بعد از چند دقیقه دوباره گریه کردی تا بغلت میکردم آروم میشدی آخر کار خوابوندمت توی گهوارت و روسریم و گذاشتیم کنارت باورم نمیشد چرخیدی به سمت روسری و روسری رو بغل گرفت...