avaava، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 10 ماه و 26 روز سن داره

Avas memories

(:

اولین تجربه نمایش عروسکی

روز سه شنبه 15 بهن بود که عصر با بابایی رفنیم نمایش عروسکی خاله بهاره و روباه آوازه خوان. مدتها بود دوست داشتم همچین برنامه ای ببرمت تا اینکه این نمایش توی بوشهر روی صحنه رفت . همون ابتدا که رسیدیم آیلا و ثنا رو دیدیم. (دوستای خانه بازیت) رفتیم توی سالن و ردیف سوم نشستیم. نمایش خوبی بود و شما هم دوست داشتی و لذت بردی.بعداز اتمام نمایش هم که مثل بقیه بچه ها رفتید روی سن و عکس گرفتید و شما هم ول کن نبودی و با آقا سگه و آقا روباهه سرگرم یودی . درواقع آخرین نفرابی که از سالن رفتن بیرون ما بودیم   ...
1 اسفند 1392

برف هوراااااا

سلام عزیز دل مامان دختر نازم امسال بخت با ما یار بود و نه تنها زمان بارش اولین برف زمستانی شیراز بودیم بلکه بعد از 18 سال یه برف سنگین بارید.شیراز هر سال برف میباره ولی نه به این سنگینی.   عکسها در ادامه مطلب... سلام عزیز دل مامان دختر نازم امسال بخت با ما یار بود و نه تنها زمان بارش اولین برف زمستانی شیراز بودیم بلکه بعد از 18 سال یه برف سنگین بارید.شیراز هر سال برف میباره ولی نه به این سنگینی. 9دی ماه بابا مارو آورد شیراز چون نزدیک امتحاناش بود و علاوه بر آن یه عالمه کار عقب افتاده داشت که باید انجام میداد و با وجود ما نمیتونست از پس همه کارهاش بر بیاد پس ما ناچارا باید چند هفته ای شیراز بمونیم اولین برف را 11دی ماه تجرب...
20 دی 1392

خداخظ پستونک

  دخترنازم با پستونک هم وداع کرد هرچند براش سخت بود ولی دیگه پستونک بی پستونک خیلی براش سخت بود ولی دختر صبور من این مرحله هم با مامانش همکاری کرد مرسی عزیزم از اولین بار که به اصرار اطرافیان بهت پستونک دادم همیشه ذهنم درگیراین موضوع بود که بهش وابسته نشی و اینکه چه زمان و چه جوری ازت بگیرمش نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه بعداز اینکه از شیر گرفتمت بیشتر بهش وابسته شدی از اونجایی که فقط زمان خواب پستونک میخوردی همش میگفتی بریم بخوابیم که به مراد دلت برسی واین شرایط ادامه داشت تا اینکه اواسط مرداد درحالی که داشتی سر پستونک و گاز میگرفتی و تاب میدادی و میکشیدی سرپستونک کنده شد( اون روز توی ماه رمضان بود و ما شیراز یودیم) یه ل...
16 آذر 1392

حس خوب و بد این روزهای من

          *نمیدونی چه حس خوب و قشنگیه وقتی میبینی دختر کوچولوی نازت نشسته و داره برای خودش کتاب میخونه ، شعر میخونه ، بازی میکنه و برای عروسکاش مادری میکنه ، دوست داری همینجور بشینی و نگاش کنی و تو دلت قربون صدقش بری   **نمیدونی چه حس خوبیه وقتی میبینی دختر کوچولوت که تا چند ماه پیش برای همه کاراش محتاج تو بود الان دیگه همه کارهاش و دوست داره خودش انجام بده و توی کارهات هم کمکت کنه ***نمیدونی چه حس خوبیه وقتی میاد و میگه مامان میخوام بیام بغلت و میاد توی آغوشت و تو از بوی تنش مست میشی و بهش میگی دوست دارم و اونم بلافاصله میگه منم دوست دارم  ****و چه حس خوبیه لحظه لحظه دیدن و بوییدنت ****...
16 آذر 1392

شیرین زبون (4)

یه روز زیبای پاییزی بود با دختری نشسته بودیم پنجره را هم باز گذاشته بودیم و از هوای مطبوع پاییزی لذت میبردیم که یک مرتبه پنجره بسته شد و ... آوا : مامان عمو پنجره رو بست؟(عمویی در کار نبود) من : نه مامان باد بود آوا : باد که دست نداره !!!! من :   و البته توضیحاتی دررابطه با باد و قدرت باد با نشان دادن فوت     -------------------------------------------------------------------------------------------------------- خاله مریم آمده بود بوشهر و یه روز عصر که تلویزیون هیچ برنامه ای نداشت ... خاله مریم :  بیا بزنیم رادیو آوا آهنگ گوش بدیم و خاله مریم رادیو آوا رو گرفت آوا : خاله رادیو من گرفتی ؟؟؟؟؟؟...
1 آذر 1392

آوا و عکس (4)

اینم آوا و 25 و 26 ماهگی به روایت تصویر بریم ادامه مطلب ... وقتی که آوا خانوم ساعت 12 شب گرسنه میشه و از مامان جون تقاضای عدس میکنه  آوا در ساحل بندرگاه آوا خانوم بعداز خوردن یک شام مفصل عشق کوچولوی من هیچوقت فراموش نکن که من و بابایی چقدر دوست داریم ...
4 آبان 1392

شیرین زبون (3)

فدای اون بلبل زبونیت بشم من این روزا حسابی بلبل زبونی میکنی ، شعر میخونی ، قصه میگی و ... میای و شعرهایی رو که بلدی باهم قاطی میکنی و از خودت شعر درمیاری. امروز به آوا خانوم لواشک داده بودم داشت میخورد که یک مرتیه صدایی به گوشم خورد که داره شعر میخونه آوا : لواشکی داریم خیلی قشنگه      وقتی که میخوریم اینجور صدا میده      (وصداهایی از خودش در میاورد) شنبه 92/7/27   آوا 2 سال و 3 ماه ...
28 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد