avaava، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 10 ماه و 25 روز سن داره

Avas memories

(:

دسته های ایکس باکس و بازی های جدیدددد😍

کونیچیوااااا(بچه ها یادتون باشه کونیچیوا به ژاپنی یعنی سلام و اگه یه میناسان هم آخرش اضافه کنم میشه سلام به همگی و سایونارا هم میشه خداحافظ) اومدم خاطره ی دیروز رو تعریف کنم دیروز صبح یکدفعه بابام اومد گفت دسته های ایکس باکستون رو بدید میخوام برم درستشون کنم🥳 ماهم دوتا دسته بیشتر نداشتیم یکی مال من یکی مال آراد مال من سالم تر بود تازگی ها هرازگاهی خودش دکمه میزد باتریش هم خراب شده بود شارژ نگه نمیداشت مال آراد که کلا نابود شده بود یکی از همیناش که تکون میخوره مال حرکته شکسته بود و خود به خود دکمه میزد جای باتریش هم کوچیک بود زده بود زمین شکسته و و خلاصه خیلی داغون بود بابایی با دسته ها رفت و قبل ناهار بود که برگشت. یکدفعه د...
1 مرداد 1400

خوشگذرونی

سلام سلام جمعه یعنی 11 تیر پگاه و پارسا و خاله نگین اومدن خونمون😆 اولش رفتیم ایکس باکس و شربت و اینا خوردیم و بازی کردیم و اینا شب شد و اونا خوابیدن همینجا😍 البته تا ساعت 2 اینا بیدار بودیم و ساعت 1 شب تازه رفتیم تو حیاط بستی خوردیم صبح من بیدار شدم کلاس زبان داشتم کلاس زبانم که تموم شد برق رفت مامان و خاله مریم هم رفته بودن بیرون صبحونه خوردیم و اینا تا پگاه و پارسا هم بیدار شدن و بازی کردیم  شب خاله نگین رو راضی کردیم بمونن و خاله نگین از خونه ما بره سرکار قبل از خواب ساعت 11 برق رفت و من و پگاه ژیمناستیک تمرین کردیم می خواستم بالانس یاد بگیرم (که نگرفتم) پل هم تقریبا یاد گرفتم فردا صبحش دوباره تمرین کردیم و اینا و فیل...
14 تير 1400

دورهمی

سلام سلام ما بازهم قرار شد بریم باغ دایی😆 من صبح با دایی و خاله لادن و ارسلان باهاشون رفتم بابا قرار بود برگرده بوشهر بنابراین وقتی برمی گشتیم دیگه نبود . خلاصه ما رفتیم و من کل راه رو با هدفونم آهنگ گوش می دادم . وقتی رسیدیم خلاصه کار خاصی نبود بکنیم من همه اش یا کتاب می خوندم یا آهنگ گوش می دادم هر ازگاهی هم با گوشی ارسلان بازی می کردم (یه مسابقه بین اون و دوستش ارشیا بود من براش رکورد زدم😎) ساعت 4-5 بود که گفتم زنگ بزنم مامانم ببینم کجا هستن قرار بود اونا هم بعد ناهار بیان . مامان جواب نداد . زنگ زدم خاله مریم گفت همه خوابن (ای بابا) خلاصه ساعت 5-6 بود که دلسا و عمی فرناز و عمو علیرضا اومدن . بعد هم عمو احمد و عمه اعظم و دایی جواد و اهو...
4 تير 1400

شب ویژه (خاطره اصلی)

بچه ها این خاطره یه جورایی قسمت دومه قسمت اول تو وبلاگ داداشمه وبلاگ داداشم(کلیک کنید) http://aradjoukar.niniweblog.com/ اینم لینک وبلاگ داداشم خب بریم سراغ خاطرات دیروز عصر دایی وحید و خاله لادن رفتن باغ و منم تقریبا نا امید شده بودم که برگردن و شبمون به هم بریزه . اما ساعت 10 اینا بود که برگشتن (یوهووووووووووو) ما هم رفتیم بالا و همبرگر خوردیم (و منی که کلا عکس یادم می ره✌🏻😐) خلاصه آراد هم کامل نخورد همبرگرش رو چون مامانم فکر می کرد دایی اینا دیر میان و همبرگر می ره برای فردا شب به آراد شام داده بود و اضافه همبرگر آراد مال من شد 😎 خلاصه خوردیم و برگشتیم پایین (خونه مامان بزرگم دو طبقه هست و طبقه اول خودشونن و طبقه دوم دایی و...
2 تير 1400

شرح وبلاگ

می خواستم شرح وبلاگ رو عوض کنم اما شرح قبلی خاطره ای از مامان بابام بود برای همین تو این پست سیوش می کنم این وبلاگ شرحی است بر حضور و رشد تنها گل زندگی ما (مامان نجمه و بابا دارا)امیدواریم این خاطرات روزی شادی بخش آوای برومندمان گردد. 1400/3/20
20 خرداد 1400

سلام سلام!

سلام🤗 آوا هستم 💜 اولین باره خودم توی وبلاگم چیزی می نویسم🙃 از این به بعد دیگه خودم می خوام توی وبلاگم بنویسم قبلا مامان بابام می نوشتن اما حالا دیگه خودم می نویسم🐾 توی این مطلب نمی خوام زیاد چیزی بنویسم اما مطلب بعدی ای که می نویسم درباره خودمه 😇 بای بای
14 فروردين 1400
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد