avaava، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 18 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 7 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 11 ماه و 17 روز سن داره

Avas memories

(:

نه یکی...نه دوتا...نه ده تا...نه نوزده تا.سی و یکی تا!

سلااام خوبین خوشین ؟ خب... چه بگم من و داداشم دوباره سرما خوردیم... حالا من مشکوک هستم داداشم که همه اش داره فین فین میکنه😂 صبح با مامان و بابام داشتیم ماهیا رو نگاه میکردیم که به یه چیزی مشکوک شدیم حس کردیم دم ماهی فایتر خوشملم فی فی ریش ریش و پاره پاره شده انگار دمش رو چیدن سرش رو گوله کردن باله بالاییش هم تقریبا کااااامل از بین رفته فقط یه نخش باقی مونده😭 اول فکر کردیم بقیه ماهیا دمش رو خوردن بابام تو نت گشت گفت احتمال داره دم خوره هم گرفته باشه گفته بود قرنطینه اش کنین با یه بدبختی گرفتیمش کردیمش تو یه تنگ کوچولویی  بعد همکار(اصلاح میکنم همکار های بابام)همه دکترن(جز بابام😂😐)و بابام بعدش داداشمو برد پیش رئیسش که دکتر معرو...
28 آبان 1400

تیچر جدید+علاقه داداشم به لیسا و موی نارنجی😐

سلاممم چه خبرا ؟ چه میکنید با تابستون ؟ چند روزه داداشم به لیسا گیر داده چون توی یکی از موزیک ویدیو هاشون موهاش نارنجیه😐 حالا هر موزیک ویدیویی از هر گروهی نشونش میدم میگه موهای کدوم نارنجیه😐 و رفتم ترم دو زبان  تیچرمون(معلم)زیاد خوب نیست توقع داره شعری که اصلا کلملتش رو یاد نگرفتیم حفظ کنیم با آموزشاش هیچی هم درست نمیفهمیم تیچر قبلیمون بهتر بود😭 خب چیز دیگه ای ندارم بگم بای بای تا پست بعدی😘 ...
21 مرداد 1400

دسته های ایکس باکس و بازی های جدیدددد😍

کونیچیوااااا(بچه ها یادتون باشه کونیچیوا به ژاپنی یعنی سلام و اگه یه میناسان هم آخرش اضافه کنم میشه سلام به همگی و سایونارا هم میشه خداحافظ) اومدم خاطره ی دیروز رو تعریف کنم دیروز صبح یکدفعه بابام اومد گفت دسته های ایکس باکستون رو بدید میخوام برم درستشون کنم🥳 ماهم دوتا دسته بیشتر نداشتیم یکی مال من یکی مال آراد مال من سالم تر بود تازگی ها هرازگاهی خودش دکمه میزد باتریش هم خراب شده بود شارژ نگه نمیداشت مال آراد که کلا نابود شده بود یکی از همیناش که تکون میخوره مال حرکته شکسته بود و خود به خود دکمه میزد جای باتریش هم کوچیک بود زده بود زمین شکسته و و خلاصه خیلی داغون بود بابایی با دسته ها رفت و قبل ناهار بود که برگشت. یکدفعه د...
1 مرداد 1400

دورهمی

سلام سلام ما بازهم قرار شد بریم باغ دایی😆 من صبح با دایی و خاله لادن و ارسلان باهاشون رفتم بابا قرار بود برگرده بوشهر بنابراین وقتی برمی گشتیم دیگه نبود . خلاصه ما رفتیم و من کل راه رو با هدفونم آهنگ گوش می دادم . وقتی رسیدیم خلاصه کار خاصی نبود بکنیم من همه اش یا کتاب می خوندم یا آهنگ گوش می دادم هر ازگاهی هم با گوشی ارسلان بازی می کردم (یه مسابقه بین اون و دوستش ارشیا بود من براش رکورد زدم😎) ساعت 4-5 بود که گفتم زنگ بزنم مامانم ببینم کجا هستن قرار بود اونا هم بعد ناهار بیان . مامان جواب نداد . زنگ زدم خاله مریم گفت همه خوابن (ای بابا) خلاصه ساعت 5-6 بود که دلسا و عمی فرناز و عمو علیرضا اومدن . بعد هم عمو احمد و عمه اعظم و دایی جواد و اهو...
4 تير 1400

شب ویژه (خاطره اصلی)

بچه ها این خاطره یه جورایی قسمت دومه قسمت اول تو وبلاگ داداشمه وبلاگ داداشم(کلیک کنید) http://aradjoukar.niniweblog.com/ اینم لینک وبلاگ داداشم خب بریم سراغ خاطرات دیروز عصر دایی وحید و خاله لادن رفتن باغ و منم تقریبا نا امید شده بودم که برگردن و شبمون به هم بریزه . اما ساعت 10 اینا بود که برگشتن (یوهووووووووووو) ما هم رفتیم بالا و همبرگر خوردیم (و منی که کلا عکس یادم می ره✌🏻😐) خلاصه آراد هم کامل نخورد همبرگرش رو چون مامانم فکر می کرد دایی اینا دیر میان و همبرگر می ره برای فردا شب به آراد شام داده بود و اضافه همبرگر آراد مال من شد 😎 خلاصه خوردیم و برگشتیم پایین (خونه مامان بزرگم دو طبقه هست و طبقه اول خودشونن و طبقه دوم دایی و...
2 تير 1400
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد