100 روزگی آوا جان
عزیزدل ما 100 روزه شد
مامانی صد روزه شدی و روز به روز شیرینتر میشی اصلا در طول روز وقت آزاد برام نمیزاری الان هم ساعت 2 نیمه شب 90/8/12 است ومن شما رو خوابوندم و نشستم وبلاگتو برات مینویسم چون در طول روز نه فرصت دارم و نه انرژی.
تازگیها وقتی کسی کنارت نیست نق میزنی و انتظار داری جلو چشمات باشیم و یا باهات بازی کنیم
دختر قشنگم تو این مدت هنرمندتر شدی. تمام مدت در حال خوردن دستات هستی.
جنب و جوشت بیشتر شده سعی میکنی که به روی شکم برگردی ولی هنوز موفق نشدی.
وای بعضی شبا وقتی میزارمت روی پاهام که بخوابی اینقدر تکون میخوری که میخوای خودت و بندازی پایین که ناچار میشم بزارمت زمین
وای مامانی امروز دیگه علاوه بر خوردن دستای خودت انگشت بابایی روگرفته بودی و تند تند میخوردی شکموی مامان که من بابایی رو دعوا کردم البته دستای بابایی تمیز بودا ولی شما ول نمیکردی
عزیزیم یه کار بامزه دیگه هم که امروز انجام دادی این بود که میخواستی با یه دستت عکس خرسهایی که روی آستین اون یکی دستت بودو بگیری نمیدونی من و بابایی چقدر خندیدیم
از دیروز یه بازی جدید هم باهم انجام میدیم من یه پارچه میندازم رو صورتت و بعد میکشم پایین و دالی میگم خیلی ذوق میکنی و دست و پا میزنی.مامان قربون اون خنده هات بره