قدمی با دخترم (2)
یک روز تابستون بود و ما شیراز بودیم و دختری که منتظر همبازی و بازی جدید .
در این حین به یاد گِل رُسهای خاله مریم افتادم که خیلی قشنگ همه رو بسته بندی و مرتب کرده و توی زیر زمین گذاشته بود
...
و به این ترتیب من آوا و ارسلان رو برداشتم و رفتیم توی حیاط و رفتم سراغ یه بسته از گلها
یه لگن آوردم که گلها رو خیس کنم تا نرم و شکل پذیر بشن ولییییییییییییی چشمتون روز بد نبینه ،همونجا آوا خانوم دست و پاش شل شد ونشست پای لگن و بقیه ماجرا رو خودتون ببینید
واین بلایی بود که به سر گلها امدوچه بسا مقداری از آنها نوش جان هم شدند
(تیرماه 92)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی