avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 21 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙1 سالگیت مبارک

Avas memories

(:

شش ماهگی و واکسن!!!!!

1390/11/9 23:41
نویسنده : Ava
1,754 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل ما 6 ماهگی رو پشت سر گذاشت و نوبت به زدن واکسن 6 ماهگی رسید

و خدا میدونه که عزیزدلم و من و بابا و مامان جون و آقا جونش چی کشیدیم ...

آوا جونم روز دوشنبه 90/11/3 نوبت واکسنتون بود.

چون شیراز بودیم صبح با مامان جون و خاله مریم تاکسی تلفنی گرفتیم و رفتیم مرکز بهداشت گلستان فکر نمیکردم خودم طاقت داشته باشم پاهات و بگیرم ولی خوابوندمت روی تخت و خودم محکم پاهاتو نگه داشتم تا 2 تا واکسنت و برات زدند قربون دخملم برم فقط همون لحظه که آمپول و زدن جیغ زدی و گریه کردی و بعد از اون آروم شدی فدای تو بشم من

قبل از اینکه بریم قطره استامینوفن بهت دادم و شما به زور خوردی وقتی هم آمدیم خونه برات حوله سرد گذاشتم.خیلی اذیت نشدی تا عصر که برای سومین بار قطره استامینوفن و بهت دادم و شما شروع کردی به بالا آوردن بعداز نیم ساعتی آروم شدی ولی مجددا از ساعت 8/5شروع کردی به استفراغ کردن به حدی استفراغ کردی که تمام معدت خالی شده بود و یه مایع زردرنگ میاوردی بالا

خدا میدونه که داشتم دق میکردم و نمیدونستم چیکار کنم به خاله مینا(دخترخاله من)که داروسازه زنگ زدم گفت شاید به خاطر قطرش که طعم داره باشه و براش سنگین باشه.

آقا جون و فرستادیم داروخانه قطره استامینوفن ساده گرفت ولی چون حالت بد بود دیگه بهت ندادم

من و مامان جون و آقاجون و دایی وحید و خاله مریم همینجوری بالا سرت نشسته بودیم داشتی گیج میشدی و هرکاری کردم شیر نخوردی و خوابیدی ولی همینجور توی خواب هم عق میزدی.

آقا جون زنگ زدن به دکتر معتمدی که رئیس بیمارستان بعثت  و متخصص اطفاله و من صحبت کردم گفت اگه استفراغش کمتر شد اشکال نداره ممکنه به خاطر تب باشه آخه تب شما حدود 38 بود

همینجور بالا سرتون نشسته بودیم ولی شما بیدار نمیشدی و گیج بودی. مامان جون و آقاجون گفتن بهتره ببریمت بیمارستان که خیالمون راحت بشه.

ساعت 11/5 شب بود رفتیم بیمارستان دستغیب که بیمارستان کودکانه.توی راه هم از خواب بیدار نمیشدی هرچی تکونت میدادم و اینور و اونورت میکردم هیچی

خیلی ترسیده بودم مرتب سرم و میاوردم جلو صورتت تا نفس کشیدنت و حس کنم

وقتی رسیدیم بیدار شدی حالت خیلی بهتر بود و به مردم نگاه میکردی و براشون میخندیدی

دکتر عمومی بود و خیلی زورم گرفت که این همه راه امدیم بیمارستان و دکترش عمومیه معاینت کرد و چون ویروس اسهال و استفراغ شایع شده بود گفت به خاطر ویروسه برید آمپول ضد تهوع بهش بزنید و یک ساعت  او آر اس  بهش بدید تابعد ولی  شما اسهال و استفراغ نداشتید که به همین دلیل زنگ زدم  به بابایی و باهم به این نتیجه رسیدیم که نیازی به این کارها نیست به همین دلیل برگشتیم خونه

درضمن بگم که دقیقه به دقیقه با بابایی در تماس بودم اونم خیلی نگران شما بود

وقتی امدیم خونه ساعت 1 نیمه شب بود قطره استامینوفن ساده بهت دادم ولی باز بالا آوردی دیگه مطمئن شدم به خاطر قطره هست دوباره با آقاجون حاضر شدیم و رفتیم داروخونه و شیاف گرفتیم مسئول داروخونه هم تاکید داشت تا میتونید شیاف استفاده نکنید ولی ناچار بودیم چون تبت پایین نیومده بود

ساعت 2 یه دونه شیاف برات گذاشتم و تاصبح مرتب شمارو چک کردم .

خلاصه اینکه تا 48 ساعت درگیر تب شما و بی حالی شما بودیم و در کل 3 تا شیاف استفاده شد هر 12 ساعت یکی

خداروشکر خدارو صدهزارمرتبه شکر که الان دیگه خوب و سرحال هستی خدا میدونه چقدر سخت بود و چقدر برا همین دوروز شما ضعیف و  لاغر شدی

ولی تمام شد و رفت تا 6 ماهه دیگه

ایشالا همیشه صحیح و سالم باشی من و بابایی هر کاری از دستمون بر بیاد برای شما انجام میدیم

دوست داریم خیلی زیاد

پسندها (1)

نظرات (2)

حسناسادات
11 بهمن 90 0:01
خدا رو شکر خاله جون ایشالا که دیگه واکسن بعدیت اذیت نشی
مامان فاطیما
11 بهمن 90 0:47
ماشاا... چه دختر نازی دارید خدا براتون حفظش کنه دختر منم همسن دختر شماست خوشحال می شم با هم در ارتباط باشیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد