💚روزمرگی های سه شنبه و چهارشنبه^-^🌳
*سه شنبه 16 شهریور 1400*
صبح تقریبا مثل همیشه گذشت.کامپیوتر رو روشن کردم و نشستم پای کامپیوتر که یهو یادم اومد ماهگرد دوستی من و نسرینه☘️هپی مپی😄خلاصه ظهر هم همه اش پای کامپیوتر بودم که عصر شد.بابام میخواست بره محل کارش(ما بهش میگیم اداره یا مرکز😆) که آراد گیر داد برام حیوون خونگی ماهی بخر:| خلاصه بابام رفت و من ساعت 9 شب تازه یادم اومد مشقای زبانم رو بنویسم🤦🏻♀️مشقای زبانم رو نوشتم که یهو بابام اومد😍با یه ماهی فایتر آبی خوشگل که باله ی زیر شکمش یه رگه زرشکی داشت😍من و آراد اسمش رو گذاشتیم فی فی بهش غذا دادیم (خیلی میخورد :/) بعد عکسشو فرستادیم برا خاله ام.خاله ام گفت : این که پسرعموی بلوفیه! (خاله ام هم یه ماهی فایتر آبی داره اسم اونو گذاشته بلوفی^-^)
اینم فی فی^-^
بابام داشت فوتبال میدید منم کنار فی فی نشستم فوتبال دیدم بعدش برای آراد کتاب خوندم و خوابیدیم^-^
_____________________________________________________________________________________________________________________________________________
*چهارشنبه 17 شهریور 1400*
صبح مامانم برای کلاس زبان بیدارم کرد.بعد کلاس زبان اولین کاری که کردم این بود که با آراد به فی فی غذا دادیم.بعد دیگه تا ناهار براول استارز بازی کردم آراد هم نشست نگام کرد.ناهار لازانیای ماکارونی داشتیم:| ماکارونی آبکش رو بریزین تو ظرف با سسش مخلوط کنین روش پنیر پیتزا بریزین اگه دوست داشتین با زیتون حلقه ای تزئینش کنین بعد بزارین تو فر چیز خوشمزه ای از آب در میاد.خلاصه ظهر همه اش به اصرار آراد بازی کردم . عصر همینجوری تو خونه چرخیدم و کتاب خوندم.تا ساعت 12 شب کتاب خوندم که سنگدل تموم شد🥺با تموم شدنش احساس کردم مثل کاترین خالی شدم😔بعضی از شخصیت ها از جمله شخصیت مورد علاقه ی من ، جِست گذشته و سرنوشتی داشتن که حقشون نبود😔حقشون نبود که زندگیشون اینقدر بد بگذره و در آخر زندگیشون به کلی نابود بشه.مثلا (ادامه متن ممکن است حاوی اسپویل یا همون لو رفتن داستان کتاب سنگدل از انتشارات هوپا باشد) هاتا دوست صمیمی جست اون یه کلاه دوز بود و همیشه داشت فرار میکرد تا مثل بقیه اعضای خانواده اش یه کلاه دوز دیوانه نشه ولی آخر شد😔یا کاترین شخصیت اصلی.اون میخواست با جست ازدواج کنه و با ماری آن خدمتکارش یه شیرینی پزی راه بندازه ولی پدر و مادرش اصرار داشتن که اون باید با پادشاه ازدواج کنه و ملکه بشه بعد از مرگ جست اون قلبشو با پیتر پیتر ، کسی که جست رو کشته معامله کرد و تبدیل به یه ملکه شرور شد😔و اما جست.اون یکی از خدمتگذاران ملکه ی سفید توی سرزمین شطرنج بود یا به عبارتی دیگر یه کلاغ سیاه بود.اون دلقک دربار سرزمین دل ها بود و ماموریتش این بود که قلب ملکه سرزمین دل ها (یا به عبارتی دیگر کاترین) بدزده و به سرزمین شطرنج ببره اما اون و کاترین عاشق هم شدن و درست چند ساعت بعد از اینکه عشقشون رو اعتراف کردند جست به دست پیتر پیتر کشته شد😔خیلی خب از این فضا دیگه بیایم بیرون تا گریه ام نگرفته😂
خب قرار بود مثل نسرین روزمرگی های نیمه ماه هامو بنویسم اما خب دیدم وقت نمیکنم هر روز بنویسم پس بی خیال شدم این دوتا رو فقط نوشتم😊
لایک و کامنت یادتون نره جبران میشه😘