avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 27 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 16 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 11 ماه و 26 روز سن داره

Avas memories

(:

شب ویژه (خاطره اصلی)

1400/4/2 13:58
نویسنده : Ava
165 بازدید
اشتراک گذاری

بچه ها این خاطره یه جورایی قسمت دومه قسمت اول تو وبلاگ داداشمه
وبلاگ داداشم(کلیک کنید)
http://aradjoukar.niniweblog.com/

اینم لینک وبلاگ داداشم
خب بریم سراغ خاطرات

دیروز عصر دایی وحید و خاله لادن رفتن باغ و منم تقریبا نا امید شده بودم که برگردن و شبمون به هم بریزه . اما ساعت 10 اینا بود که برگشتن (یوهووووووووووو) ما هم رفتیم بالا و همبرگر خوردیم (و منی که کلا عکس یادم می ره✌🏻😐) خلاصه آراد هم کامل نخورد همبرگرش رو چون مامانم فکر می کرد دایی اینا دیر میان و همبرگر می ره برای فردا شب به آراد شام داده بود و اضافه همبرگر آراد مال من شد 😎 خلاصه خوردیم و برگشتیم پایین (خونه مامان بزرگم دو طبقه هست و طبقه اول خودشونن و طبقه دوم دایی و خاله لادن و ارسلان (من از بچه گی عادت کردم به زنداییم بگم خاله✌🏻😐)) خلاصه وقتی برگشتیم پایین عمه اعظم (عمه مامانم) و عمو احمد و دایی جواد و اهورا و شکیبا و شیدا و خاله زهرا و عموسعید اومدن خونمون (نمی دونم کسی رو جا انداختم یا نه) خلاصه خیلی شلوغ شده بود . من همیشه هم بازی شکیبا بود اما حالا خیلی از من بزرگتر شده و خلاصه من توی جمع تنها شدم😔مجبور شدم وقتم رو با آراد و اهورا که حدودا یکی دو سال از آراد بزرگتر بود شاید هم هم سن بگذرونم . می خواستم کتاب بخونم اما کتابم رو پیدا نمی کردم . خلاصه وضعی بود . بالاخره شکیبا و شیدا و عمو سعید و خاله زهرا (یادم نمیاد دیگه کیا باهاشون رفتن) ساعت 12 بود که رفتن . اما بقیه موندن چون اهورا داشت با آراد بازی می کرد و نمی خواستن وسط بازیشون برن . خلاصه یکم با دایی جواد و ارسلان مورتال کامبت (یه بازی کشتی کج معروفه اما نسخه ای که بابام برای ما نصب کرد خیلی داغونه اولین نسخه منتشر شده ای هست !) بازی کردیم و یکم از جادو هاشون سر در آوردیم (و منی که عاشق سونیا هستم چون تنها شخصیت زنی که نسخه ما داره اونه😎) ارسلان هم کلا اسکورپیون و ساب زیرو و کانو بر می داشت . دایی جواد جانی کیج برداشت آراد هم مختلف بود هر ازگاهی رایدن برمیداشت بعضی وقتا هم اسکورپیون . خلاصه از بحث مورتال کامبت بیایم بیرون (این بحث در پستی دیگر ادامه دارد... ✌🏻😐)وقتی بالاخره دایی جواد اینا رفتن و خونه خلوت شد من و آراد شتابان رفتیم بالا . ارسلان معمولا تا صبح بیداره پابجی و فورتنایت بازی می کنه و فیلم می بینه . خلاصه منم پیش ارسلان یکم کتاب خوندم بعد رفتم پیش آراد اینقدر دوتایی تبلت بازی کردیم تا خوابمون برد .
صبحش بیدار شدم صدای دوستای مامان جون از پایین میومد آراد هم خواب بود خاله لادن هم آشپزی می کرد ارسلان هم خواب (هنوز هم خوابه)بلند شدم رفتم کتابم رو از توی اتاق ارسلان کش رفتم نشستم کتاب خوندم . بعد خاله لادن رفت پایین و آراد بیدار شد و دوستای مامان جون رفتن و تمام . 

و منی که عاشق این عکسه هستم

پسندها (4)

نظرات (1)


2 تیر 00 21:22
همیشه به شادی خاله
Ava
پاسخ
💜💜💜
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد