شب ویژه (خاطره اصلی)
بچه ها این خاطره یه جورایی قسمت دومه قسمت اول تو وبلاگ داداشمه
وبلاگ داداشم(کلیک کنید)
http://aradjoukar.niniweblog.com/
اینم لینک وبلاگ داداشم
خب بریم سراغ خاطرات
دیروز عصر دایی وحید و خاله لادن رفتن باغ و منم تقریبا نا امید شده بودم که برگردن و شبمون به هم بریزه . اما ساعت 10 اینا بود که برگشتن (یوهووووووووووو) ما هم رفتیم بالا و همبرگر خوردیم (و منی که کلا عکس یادم می ره✌🏻😐) خلاصه آراد هم کامل نخورد همبرگرش رو چون مامانم فکر می کرد دایی اینا دیر میان و همبرگر می ره برای فردا شب به آراد شام داده بود و اضافه همبرگر آراد مال من شد 😎 خلاصه خوردیم و برگشتیم پایین (خونه مامان بزرگم دو طبقه هست و طبقه اول خودشونن و طبقه دوم دایی و خاله لادن و ارسلان (من از بچه گی عادت کردم به زنداییم بگم خاله✌🏻😐)) خلاصه وقتی برگشتیم پایین عمه اعظم (عمه مامانم) و عمو احمد و دایی جواد و اهورا و شکیبا و شیدا و خاله زهرا و عموسعید اومدن خونمون (نمی دونم کسی رو جا انداختم یا نه) خلاصه خیلی شلوغ شده بود . من همیشه هم بازی شکیبا بود اما حالا خیلی از من بزرگتر شده و خلاصه من توی جمع تنها شدم😔مجبور شدم وقتم رو با آراد و اهورا که حدودا یکی دو سال از آراد بزرگتر بود شاید هم هم سن بگذرونم . می خواستم کتاب بخونم اما کتابم رو پیدا نمی کردم . خلاصه وضعی بود . بالاخره شکیبا و شیدا و عمو سعید و خاله زهرا (یادم نمیاد دیگه کیا باهاشون رفتن) ساعت 12 بود که رفتن . اما بقیه موندن چون اهورا داشت با آراد بازی می کرد و نمی خواستن وسط بازیشون برن . خلاصه یکم با دایی جواد و ارسلان مورتال کامبت (یه بازی کشتی کج معروفه اما نسخه ای که بابام برای ما نصب کرد خیلی داغونه اولین نسخه منتشر شده ای هست !) بازی کردیم و یکم از جادو هاشون سر در آوردیم (و منی که عاشق سونیا هستم چون تنها شخصیت زنی که نسخه ما داره اونه😎) ارسلان هم کلا اسکورپیون و ساب زیرو و کانو بر می داشت . دایی جواد جانی کیج برداشت آراد هم مختلف بود هر ازگاهی رایدن برمیداشت بعضی وقتا هم اسکورپیون . خلاصه از بحث مورتال کامبت بیایم بیرون (این بحث در پستی دیگر ادامه دارد... ✌🏻😐)وقتی بالاخره دایی جواد اینا رفتن و خونه خلوت شد من و آراد شتابان رفتیم بالا . ارسلان معمولا تا صبح بیداره پابجی و فورتنایت بازی می کنه و فیلم می بینه . خلاصه منم پیش ارسلان یکم کتاب خوندم بعد رفتم پیش آراد اینقدر دوتایی تبلت بازی کردیم تا خوابمون برد .
صبحش بیدار شدم صدای دوستای مامان جون از پایین میومد آراد هم خواب بود خاله لادن هم آشپزی می کرد ارسلان هم خواب (هنوز هم خوابه)بلند شدم رفتم کتابم رو از توی اتاق ارسلان کش رفتم نشستم کتاب خوندم . بعد خاله لادن رفت پایین و آراد بیدار شد و دوستای مامان جون رفتن و تمام .
و منی که عاشق این عکسه هستم