avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 23 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 1 سال و 2 روز سن داره

Avas memories

(:

دومین ماه زندگی آوا خانوم

1390/8/20 21:43
نویسنده : Ava
525 بازدید
اشتراک گذاری

آوای عزیزم a

دومین ماه زندگی عزیز دلم هم سپری شد.عشق مامان تو این مدت هنوز هم دلدردات و بیقراریات ادامه داشت شبها تا ساعت 3-4 بیدار بودی و بیقراری میکردی.

فدای اون دل کوچیکت برم عزیزم ولی خب هیچ کاری نمیتونم بکنم میدونم دختر قوی ای هستی و تحمل میکنی گلم.

عزیزم هنوز هم دستات و مشت میکنی و حاضر نیستی مشتهای کوچیکت و باز کنی.

 

 

 

 

 

آوای عزیزم a

 

دومین ماه زندگی عزیز دلم هم سپری شد.عشق مامان تو این مدت هنوز هم دلدردات و بیقراریات ادامه داشت شبها تا ساعت 3-4 بیدار بودی و بیقراری میکردی.

 

فدای اون دل کوچیکت برم عزیزم ولی خب هیچ کاری نمیتونم بکنم میدونم دختر قوی ای هستی و تحمل میکنی گلم.

 

عزیزم هنوز هم دستات و مشت میکنی و حاضر نیستی مشتهای کوچیکت و باز کنی.


پنج شنبه  90/6/24

  عزیزم شما 53 روزت بود که ما دیگه تصمیم گرفتیم برگردیم بوشهر. مامان جون اینا و دایی وحیداینا همگی رفته بودند جهرم عروسی خاله نحله و شیراز نبودن ماهم به خاطر شما که هنوز خیلی کوچولو هستی نرفتیم.

من و بابادارا تصمیم گرفتیم قبل از برگشتن اونا بریم بوشهر چون اگه میومدن جداشدن ازشون هم برای من سخت میشد و هم برای اونا. عصر 5شنبه حرکت کردیم

توی راه آروم بودی و تمام مدت توی ساک حملت خواب بودی e وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم خونه باباجون چون باباجون و عمو میلاد هنوز شمارو ندیده بودن. یه مقدار بیقراری کردی و گریه میکردی و زود پاشدیم امدیم خونهd

و بالاخره آمدیم خونه خودمون و از این به بعد زندگی ٣ نفریمون توی خونه خودمون شروع میشه.غ

عزیزم بدون که من و بابا دارا خیلی دوست داریم  n

 

h

l

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سایهسایه
9 شهریور 01 15:46
اینا رو نگاه کن و از دپی در بیا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد