شروع دوباره و مرور خاطرات
سلام فرشته کوچولوی من
باورم نمیشه زمانی که تصمیم گرفتم این وبلاگ و برای تو نازنینم درست کنم تو توی شکم مامانی جا خوش کرده بودی وحالا که دارم این مطالب و برات مینویسم شما 77 روزه هستی و توی گهوارت کنارم خوابی
ببخشید میدونم تنبلی کردم و این مدت هیچ چیزی برات ننوشتم مامان و ببخش.
حالا برات همه چیزو تعریف میکنم
عزیز دلم یه چیزی رو که باید بهت بگم اینه که تو توی شیکم مامانی دختر خیلی خیلی خوبی بودی اصلا من و اذیت نکردی شاید بعضی روزا خسته میشدم یا درد داشتم و نق میزدم ولی درکل روزای خوبی با هم داشتیم البته بگم که کمکای بابایی هم بی تاثیر نبود.
مامانی من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما شیراز به دنیا بیای و بزرگترین دلیلش هم این بود که مامان جون بتونه بهمون کمک کنه به همین دلیل ماه آخر بارداری و حتی 2 ماه بعداز تولدت ما مهمون مامان جون و آقا جون بودیم
٩٠/٣/٢٥روزی بودکه بابایی ما روبرد شیراز.دوری از بابایی خیلی برام سخت بود ولی باید تحمل میکردم
٩٠/٤/٢٩روزی بود که خانم دکتر کسرائیان تاریخ به دنیا امدنت رو بهمون داد سوم مرداد
٩٠/٥/٣روزتولد تو عزیز دل مامان و بابا