avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 22 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 1 سال و 1 روز سن داره

Avas memories

(:

واکسن 2 ماهگی

1390/8/20 21:42
نویسنده : Ava
641 بازدید
اشتراک گذاری

یک شنبه 90/7/3

صبح زود بیدارشدیم و با بابادارا رفتیم بهداشت برای زدن واکسن.یک کم استرس داشتم چون همه میگفتن خیلی سخته و اذیت میشن و تب میکنند.

اول قد و وزنت اندازه گرفتن  و

وزن  5/200                 قد 60

موقع زدن واکسن شمارو دادم دست بابایی چون خودم دل نداشتم ببینمصصصصص                         بابایی شمارو گذاشت روی پاهاش

خانم پرستار اول قطره فلج اطفال رو بهتون داد بعد موقع زدن واکسن که شد بابا دارا داشت پاشو تکون میداد که آروم بگیری بهش گفتم پاهاش و تکون نده تا واکسن و بزنه بهم گفت نمیتونم و بعد فهمیدم که از استرس پاهاش میلرزیده قربون تو و بابایی مهربونت برم.

توی هر دو تا پات واکسن زدن همون لحظه خیلی گریه کردیف ولی خیلی زود آروم شدی قربون تو دختر قوی و شجاع خودم برم هه

وقتی امدیم خونه قطره استامینوفن بهت دادم و تو خوابیدی ی اون روز بیشترش و خواب بودی و اگر هم بیدار میشدی بازی میکردی 

خیلی برام جالب بود که بی قراری نمیکنی

 

در ضمن اون روز با اینکه حال نداشتی شروع کردی به صدا در اوردن و برامون آقو میگفتی


شب هم مرتب دمای بدنت و چک میکردم که تب نکنی و خدارو هزار مرتبه شکر تب نکردی و همه چیز به خوبی گذشت ععع

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد