avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 21 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙1 سالگیت مبارک

Avas memories

(:

اولین ماه زندگی آوا خانوم

1390/8/20 21:43
نویسنده : Ava
1,066 بازدید
اشتراک گذاری

اولین ماه زندگی تو دختر گلم علیرغم تمام سختیها و بیخوابیها بسیار شیرین بود.

شاید هنوز نتونسته بودیم حضورت و در کنارمون باور کنیم ولی تو بودی

تو  فرشته کوچولویی بودی که زندگی تو این دنیا رو در کنار ما آغاز کرده بودی

                                                      ل                                                              

ادامه مطلب ....

 

اولین ماه زندگی تو دختر گلم علیرغم تمام سختیها و بیخوابیها بسیار شیرین بود.

شاید هنوز نتونسته بودیم حضورت و در کنارمون باور کنیم ولی تو بودی

تو  فرشته کوچولویی بودی که زندگی تو این دنیا رو در کنار ما آغاز کرده بودی

                                                      ل                   

این مدت من خیلی درد داشتم و راحت نمیتونستم بشینم و بلند بشم و از همه چیز بدتر زخمهای سینم بود که حسابی من و اذیت میکرد با گریه بهت شیر میدادم ص و با اینحال تحمل کردم و بعداز یک ماه و نیم زخمها خوب شد.ر

بارها میگفتم من دیگه تحمل ندارم شیرخشک بهش بدین ولی دلم نمیومد وقتی میدیدم شیر سرازیر

میشه عذاب وجدان میگرفتم و الان خدارو شکر میکنم که تحمل کردم تونستم از شیر خودم بهت بدم خیلی لذت بخشه وقتی تو رو بغل میکنم و شیر میدم اون لحظه واقعا مادر بودن و حس میکنم.ج

بعد از مرخص شدن از بیمارستان یک هفته ای حسابی سرمون شلوغ بود هر روز مهمون داشتیم این مدت مامان جون حسابی خسته شد.تا ده روز مامانی بابادارا هم پیشمون بود و خیلی از کارهای شمارو انجام میداد دست هردوتا مامان جونات درد نکنه

روزای اول که نمیتونستم خودم کارهاتو انجام بدم خیلی ناراحت میشدم باور نمیکنی ولی به مامان جونات حسودی میکردم که دارن کارهای شمارو انجام میدن

ده روز اول به نسبت دختر خوب و آرومی بودی ولی با اینحال زودتر از ساعت 2 نمیخوابیدی بعداز اون هم که وای اینقدر شبا گریه میکردی و جیغ میزدی که همه اهل خونه رو بیدار میکردی آخی دلم برا مامان جون میسوخت خیلی شبا من جون نداشتم و از حال میرفتم و این مامان جون بود که شما رو آروم میکرد و میخوابوند خیلی وقتها توبغل اون آروم میگرفتی ولی تو بغل من نه.....

صچهارشنبه  90/5/5

  به همراه مامان جونا و بابا دارا رفتید بیمارستان حافظ و واکسن بدو تولد رو زدید

  عصرهم به همراه مامان جونا و آقاجون چون دکتر توی بیمارستان شمارو چک نکرده بود رفتید مطب دکتر (بابا دارا نتونست شمارو ببره چون فردای اون روز   امتحان کاردانی به کارشناسی داشت ومجبور شد برگرده بوشهر)  خیلی طول کشیده بود تا نوبتتون بشه و شما هم گرسنه شده بودی و مطب رو گذاشته بودی روسرت و مامان جون با بدبختی آب جوش خورده گیر آورده بودن و آب بهت داده بودن بمیرم برای تو دختر گلم

یجمعه  90/5/7    

 با یک کیک کوچولو که خاله پریا زحمتش و کشیده بود تولدتون و جشن گرفتیم

قق شنبه 90/5/8

  صبح با بابایی و مادرجون رفتین بهداشت گلستان و آزمایش غربالگری دادی

 زدوشنبه 90/5/17

   بالاخره ناف آوا خانوم افتاد

 رسه شنبه 90/5/18

  اولین حمام رو با مامان جون رفتی چون ناف مبارکتون نیفتاده بود تا امروز حمام نرفته بودی.خیلی خوشمزه بود تو حمام همش خواب بودی

 ثدوشنبه 90/5/24

 بردیمتون پیش دکتر تابان و کاملا شمارو معاینه کرد وگفت خدارو شکر همه چیز خوبه مخصوصا وزنت شده بودی3/750

 

  عکسای اولین ماه زندگی دختر گلمب

8

 

1آوا و ارسلان(پسردایی)4567

3

پسندها (1)

نظرات (1)

dp
27 مهر 90 22:17
سلام . وبلاگ زیبایی دارید . خوشحال میشم به وبلاگ ملیسا جان هم سری بزنید.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد