avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 30 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 19 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 11 ماه و 29 روز سن داره

Avas memories

(:

آوا از دیروز تا امروز

1391/3/6 21:39
نویسنده : Ava
2,693 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابایی
چند روز هست که شیرازی و ندیدمت.
از اونجا که دلم واسه شما (و واسه مامانی) تنگ شده بود تصمیم گرفتم چند تا عکس جدید با توضیحات اینجا برات بذارم. امیدوارم که زودتر ببینمت
بوس

تصاویر در ادامه مطلب ...... 

سلام بابایی
چند روز هست که شیرازی و ندیدمت.
از اونجا که دلم واسه شما (و واسه مامانی) تنگ شده بود تصمیم گرفتم چند تا عکس جدید با توضیحات اینجا برات بذارم. امیدوارم که زودتر ببینمت
بوس


آوا خانوم در حال آواز خوندن!!!

آوا خانومی در حال آواز خوندن!!!!
زده زیر آواز و های هوییییییییییییییییییییی و ...!!!

 

آوا در پارک
یه روز با مامانی و شما رفتیم هایپراستار . برگشتنی خسته شده بودیم رفتیم تو پارک رو چمن نشستیم. مامانی یه کیسه چیپس دستش بود از شما گنده تر !!!!

شما هم رو چمن نشسته بودی و هم ذوق می کردی و هم چمن ها رو هرس می کردی!!!!
دستات پر از چمن بود!

 

آوا و واک واک
 آوا خانوم اینجا کنار عروسکش نشسته و کلی ذوق می کنه. انگار داره با عروسکش عکس یادگاری می گیره!!!

وقتی شکم عروسکش رو فشار میدیم میگه واک واک واک واک! و آوا هم کلی ذوق می کنه! 

 

 

آوا در پارک

شما رو برده بودیم پارک بازی تو خیابون مالی آباد. شما اصولاً چون هنوز نمی تونستی راه بری و بازی و شیطنت کنی (!) با دیدن بچه های دیگه که بازی می کنن سر ذوق میومدی و کلی شادی می کردی!

 

آوا در پارک با بابایی

اینجا همون پارک عکس قبلیه و شما داشتی به وسیله من به فضا می پریدی و کلی حال می کردی که مامانی از این صحنه عکس گرفت!!!

 

آوا در پارک با مامانی

اینجا هم تو بغل مامانی هستی و فیگورت واسه عکس منو کشته!!!!

 

بدون شرح!

آوا در پارک - بدون شرح!!!

 

بفرما!

بــفرمــــا!!!!
یه روز که داشتیم از شیراز بر می گشتیم گشنمون شد و دشت ارژن رفتیم نهار .
وقتی نهار رو آوردن شما سریع شروع کردید!! با دیدن این عکس آدم فکر می کنه شما در حال خوردن با شصت و چهار (انگشت) هستی!!!!

 

آوای معصوم

بابایی تو این عکس اینقدر معصوم و ناز هسنی که با دیدنش دلم غش میره!!! (دلم براتون تنگ شده ناراحت)

 

انگشت به دهان

و طبق عادت همیشگی انگشت شصت پا به جای چشم در دهان شما تشریف دارند!!!
فکر کنم ژیملاستیک کار بشی بابایی!!!!

 

حمله!

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!
اینجا شما عادت کرده بودی که زبونت رو کلی بیرون بیاری. البته به خاطر لثه هات بود.
راحت رو چهار دست و پا می ایستادی ولی حرکن نمی کردی.

 

 

آوا در دریا

یه روز شما رو بردیم دریا (ساحل ریشهر)
اولش که گذاشتمت تو آب با اومدن اولین موج کلی هل شدی و ترسیدی می خواستی گریه کنی.
به همین خاطر من گذاشتمت رو پام کم کم رفتم تو آب. کمی می ترسیدی ولی کم کم ترست ریخت و راحت تو آب بازی می کردی. از شناور شدن پاهات و تاتی کردن تو آب ذوق می کردی. قول میدم از حالا به بعد مرتب ببرمت دریا تا حسابی بازی کنی.

 

 

آوا و بادکنک

یه روز با مامانی و شما رفتیم نمایشگاه بین المللی (بوشهر)
تو یه غرفه که از این بادکنک ها (هلیمی) می فروختن تا شما بادکنک ها رو دیدی حمله کردی سمتشون و می خواستی بگیریشون. من واست یه بادکنک خریدم. چنان محکم گرفته بودیش و ذوق می کردی که نگو. موقعی که می خواستیم سوار ماشین شیم بادکنک رو ازت گرفتم ولی چنان کولی بازی در آوردی که مجبور شدیم تو و مامانی و بادکنک با هم جلو بشینید!!!!
کلی ذوق می کردی! وقتی رسیدیم خونه هم تا چند روز که بادکنک جون داشت و تو هوا بود (!) شما دوسش داشتی ولی تا بادش در رفت و زمین گیر شد شما کمتر ذوقش رو می کردی.

 

آوای شیک پوش

اینجا مامانی زحمت کشیده بود شما رو آماده کرده بود واسه دَدَ رفتن.
شما تا می دیدید که ما لباس پوشیدیم با ذوق فراوان می فرمودید : دَ دَ !
باهوش خانوم
شما از وقتی فرق بین داخل و بیرون خونه رو فهمیدید عشق دَ دَ بودید!

 

کنار دریا

اینجا شما رو برده بودیم کنار دریا (پارک شورا)
یه باد خنکی می وزید و ملت اومده بودن پیاده روی.
شما هم تو گالسکه لمیده بودید و داشتید از هوا و دریا و رهگذران (!) لذت می بردید. (فضول!)
کلی هم ذوق می کردی بابایی

 

کنار دریا

 اینجا شما حواستون به مامانی بود که می خواست شما رو بخندونه. شما هم که تعجب کرده بودی و چون یه کوچولو ترسیده بودی نمی خندیدی!

 

کنار دریا با مامانی

اینجا هم شما تو بغل مامانی بودی و داشتی واسه بابایی و دوربین خوشگل می خندیدی!

 

خستگی

طیق تعریف و توضیح مامانی در این تصویر شما خواب تشریف دارید. ظاهراً یه روز صبح شما بیدار میشید و می بینید مامانی تو آشپزخونه داره کار می کنه . آروم آروم به سمت آشپزخونه حرکت می کنید و مامانی هم دورادور حواسش به شما بوده.
ناگهان مامانی حس می کنه صدایی از شما در نمیاد . میاد می بینه که شما تو راه خوایتون برده!!!!!
قربونت برم!



قلب
دختر عزیزم
امیدوارم وقتی بزرگ شدی با دیدن این عکس ها خاطرات قشنگ ما از رشد خودت رو ببینی و تو هم لذت ببری. وقی بزرگ شدی مظمئن باش واسه تمام عکس هات توضیح و تفسیر و خاطره تو ذهن من و مامانت هست. با یادآوری این مطالب هم شادی دوباره نصیب ما خواهد شد و هم تو خاطرات فراوانی از کودکیت رو درک خواهی کرد.
امیدوارم همیشه مثل الان، لبات خندون و دلشاد باشی. 

پسندها (1)

نظرات (6)

مامان نجمه
7 خرداد 91 10:50
مامان قربونت بره عسلکم دست بابای مهربونت هم درد نکنه
ریحانه جون
8 خرداد 91 11:42
سلام دخملتون نازه به وب ریحانه ما هم سر بزنین خوشحال میشم منتظرم
مامان سهند و پرند
24 خرداد 91 2:38
روز به روز داری خوردنی تر میشی خوشگلم
ملیسا
5 تیر 91 1:42
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای قربونت برم تربچه ممممممممممممن
مامي نسيم ( مامان ملودي )
3 مرداد 91 12:34
در ضمن ما هم بوشهر زندگي ميكنيم
عمه النا جون
17 آبان 91 0:13
سلام. ماشاء... خیلی خوشمله. خوشحال میشم به وبلاگ الناجون سر بزنید. مرسی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد