اولین اردوی خانوادگی
روز جمعه 2 اسفند 92 یا یچه های بادبادک رفتیم اردوی خانوادگی چاهکوتاه.
ساعت 9:45 رسیدیم و از همون لحظه که از ماشین پیاده شدیم شما شروع کردی به یدوبدو کردم و بازی کردن و اصلا کاری به ما نداشتی.
خیلی خوشحالم که اینقدر اجتماعی هستی و راحت با بچه ها دوست میشی و ارتباط برقرار میکنی
یعنی اینقدر خاک بازی کردی که از سر تا پات خاکی بود و حسابی لذت بردی
.
.
.
روز جمعه 2 اسفند 92 یا یچه های بادبادک رفتیم اردوی خانوادگی چاهکوتاه.
ساعت 9:45 رسیدیم و از همون لحظه که از ماشین پیاده شدیم شما شروع کردی به یدوبدو کردم و بازی کردن و اصلا کاری به ما نداشتی.
خیلی خوشحالم که اینقدر اجتماعی هستی و راحت با بچه ها دوست میشی و ارتباط برقرار میکنی
یعنی اینقدر خاک بازی کردی که از سر تا پات خاکی بود و حسابی لذت بردی
.
.
.
برنامه های خوبی ردیف کرده بودن دست همگی درد نکنه.برنامه ها شامل این موارد بود:
بازی گروهی پدر و مادر و بچه ها مثل آسیاب بچرخ - عموزنجیرباف - ما گلیم ماسنبلیم - الاکلنگ - خاله طوفانی - طناب کشی و ...
بعد از اون هم بچه ها شروع کردن به کشیدن و درست کردن آرزوهاشون به صورت نقاشی و کاردستی که بعد همه اون ها رو به یه درخت بستیم و اینجوری درخت آرزوهامون شکل گرقت.آوا خانوم هم نقاشی کشید و براش آویزون کردیم.
به نقاشیش همه چی جسبونده بود حتی گچ پاستل
تا ناهار رو بیارن(آخه ناهارو یک دست سفارش داده بودن و از نظر ناهار راحت بودیمچلو خورشت سبزی) پدرو مادرا خودجوش به سری باریها انجام دادن.
بعداز صرف ناهارساختن بزرگترین غول دنیا با استفاده از کارتونهایی که ازمون خواسته بودن بیاریم
و لذت بخش ترین کار رنگ کردم ماشین ها با رنگ های دست ساز بودخیلی خوب بود . بابا دارا هم که صیح ماشینش رو شسته بود اول فرار کرد ومن و آوا ماشین بقیه دوستان از جمله دوست خوبمون مامان آناهیتا رو رنگ کزدیم ولی آخر سر آوا یقه بابایی رو گرفت و ماشین دارا هم بی نصیب نموند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی