بادبادک (1)
من دلم میخواهدخانه ای داشته باشم پردوست
بردرش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم:
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست
________________________________________________________________________
و اما جریان بادبادک چیست؟
دخترم چندماهه بود که به این فکر افتادم توی این جامعه ای که بچه ها همبازی ندارن و با تعداد کمی از افراد درتماس هستند و تمام زندگیها ماشینی شدن و تمام سرگرمی بچه ها شده نشستن توی چهاردیواری خونه ها و تماشای تلویزیون و بازی با کامپیوتر و لپ تاپ و موبایل و آی پد و پلی استیشن و...
چه کاری میتونم برا دخترم انجام بدم که هرچه کمتر به این سمت و سو کشیده بشه؟
آخه چرا بچه های ما نتونند مثل ما از لذت بازیهای گروهی و پرهیجان بهره مند بشن؟
چرا باید نسل جدید ما اینقدر منزوی و خانه نشین باشن؟
چراباید اینقدر توی روابط اجتماعی ضعیف باشن؟
و خیلی چراهای دیگه...
از همون ابتدا من و دارا تصمیم گرفتیم تمام تلاشمون رو در این راستا بکنیم.ولی خب فقط ما کافی نبودیم،و مخصوصا به خاطر بدی آب و هوای بوشهر محدودیتهایی داشتیم تااینکه دوست نی نی سایتیم زهرا جون مامان امیرعلی جایی تحت عنوان خانه بازی بادبادکها بهم معرفی کرد و من متوجه شدم برخلاف جاهای برای بچه ها از1سالگی بازی و آموزش دارند.
اولین بار آوا 1 ساله بود و هنوز نمیتونست راه بره که باهم رفتیم. 6-7 ماهی جسته و گریخته میبردمش ولی توی این 7-8 ماه اخیر مدام روزهای 1شنبه و 4شنبه میبرمش غیراز اینکه بوشهر نباشیم.
خیلی علاقه منده وجدیدا به زور باید بیارمش.
کلاس نی نی ها 1 ساعته که توی اون 1 ساعت فرخنده جون بازیهای هدفمندی برا نی نی های 1-3ساله ترتیب میده.
منم تصمیم گرفتم پست های بادبادک رو توی وبلاگ آوا اضافه کنم وشرح بدم.
1شنبه 92/7/14