خاطره ی تولد
سلاممم
خب خب اومدم خاطره ی تولد رو بگم
صبح تا ظهر اتفاقی نیفتاد ولی ظهر وقتی مامانی از خرید اومد دیدیم برامون از اون بادکنک آبی ها خریده:))))😍🥳
از اونا که شلنگ آب میزنیم سرش کم کم بادکنک ها پر آب میشن
خلاصه من و آراد کلی آب بازی کردیم و اینا تا یکدفعه دیدیم همه بادکنک ها خود به خود خالی شدن🙁
مامانی آراد رو برد حموم من یکم تو حیاط موندم تا خشک بشم بعد رفتم داخل دیدم مامانی کلی بادکنک برای شب باد کرده🥳
منم یکی دوتا باد کردم که اومدم بعدی رو باد کنم بوم ترکید😂🤕
آراد که اومد من رفتم حموم ناهار خوردیم
ساعت 4 تا 5 من با خاله مریم ناخونام رو درست کردم و بعد زنگ زدیم کیک سفارش دادیم و زود اومد😍
یکی دو ساعت بعد مامان گفت به خاله ویدا پیام بده ببین میاد یا نه
پیام دادم گفت سعی می کنم بیام
بعد گفت اگه بیام با دوستم و شوهرش میام😳
من و مامان و مامانجون و خاله مریم کلا هنگ کردیم
و ناراحت بودیم
چرا ؟
چون خیلی یهویی شد
کیک کوچولو بود
نمیدونستیم شام چطوری سفارش بدیم
و مجبور بودیم حجاب کنیم!
خلاصه تصمیم گرفتم زود لباسامون رو بپوشیم و عکس بگیریم
من داشتم با فیلتر ها اینستا از خودم و آراد عکس می گرفتم که به فیلتر مورد علاقه ام رسیدم که موها و لب و تصویر رو برق برقی می کرد😍
نشون مامانم دادم و خلاصه مامان و خاله مریم گیر دادن بهش🙄
فیلتر رو فرستادم برای خاله مریم که دست از سر گوشی مامانم بردارن اما گوشی خاله مریم فیلتر رو ساپورت نمی کرد😐
خلاصه کلی با فیلتر عکس گرفتن تا بالاخره بیخیالش شدن و شروع کردن به عکس گرفتن با دوربین گوشی
عکسارو بعدا میزارم عکس های خصوصی رو هم بعد میزارم پست رمز دار تلگراف بدید رمز رو بهتون بگم
خلاصه مامان از رستوران رافائل4 غذا سفارش داد
راستش من رافائل رو خیلی دوست دارم شعبه اول و دومش بوشهره سوم و چهارم شیراز
شعبه دومش که من خیلی دوستش داشتم بسته شد شعبه اول هم چند شب پیش آتیش گرفت😨😭
شعبه سوم هم نمیدونم وضعش چطوره اما شعبه چهارم هستش
خلاصه کم کم دایی وحید و خاله لادن و ارسلان اومدن پایین و خاله ویدا و عمو حسن و دوستاشون یعنی خانم محمودی و آقای محمودی هم رسیدن
تا اونا اومدن شام رسید
شام خوردیم و یکم بعدش کیک
کیک رو من زیاد دوست نداشتم زیادی مزه ی شکلات میداد(فکر نکنید شکلاتی دوست ندارم اتفاقا عاشقشم)
بعد کیک خاله ویدا و عمو حسن و خانم و آقای محمودی رفتن و فقط دایی و خاله لادن و ارسلان و خودمون موندیم
عکس های دسته جمعی گرفتیم و اینا که احتمالا بعدا بزارمشون
بعد من با ارسلان چند دست براول استارز بازی کردم
این آرمش هست
اینم دوتا فن آرت بامزه از این بازی
اینم عکس یه سری از شخصیت هاش (البته قدیمی هست)
خلاصه بعد ارسلان اینا برگشتن بالا و خوابیدیم
من ساعت گذاشتم چهار و نیم صبح پاشم والیبال ببینم و با یکی از دوستام تو اینستا چت کنم ولی بیدار نشدم
خب فعلا چیز دیگه ای نیست🙂
امروز هم تولد خاله مریمه🥳
و می خواد ساعت 8 شب یه هفته بره تهران
امشب من بازم ساعت میزارم برای والیبال بیدار شم
خب فعلا خداحافظ