شش ماهگی و واکسن!!!!!
عزیز دل ما 6 ماهگی رو پشت سر گذاشت و نوبت به زدن واکسن 6 ماهگی رسید و خدا میدونه که عزیزدلم و من و بابا و مامان جون و آقا جونش چی کشیدیم ... آوا جونم روز دوشنبه 90/11/3 نوبت واکسنتون بود. چون شیراز بودیم صبح با مامان جون و خاله مریم تاکسی تلفنی گرفتیم و رفتیم مرکز بهداشت گلستان فکر نمیکردم خودم طاقت داشته باشم پاهات و بگیرم ولی خوابوندمت روی تخت و خودم محکم پاهاتو نگه داشتم تا 2 تا واکسنت و برات زدند قربون دخملم برم فقط همون لحظه که آمپول و زدن جیغ زدی و گریه کردی و بعد از اون آروم شدی فدای تو بشم من قبل از اینکه بریم قطره استامینوفن بهت دادم و شما به زور خوردی وقتی هم آمدیم خونه برات حوله سرد گذاشتم.خیلی اذیت نشدی تا عصر که برای ...