avaava، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگم:)وبلاگم:)، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره
نوشتن خودم توی وبلاگم^^نوشتن خودم توی وبلاگم^^، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
طوطی ام طلا 💛طوطی ام طلا 💛، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
🖤بلینک شدنم💗🖤بلینک شدنم💗، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
💜آرمی شدنم💜💜آرمی شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
💗فوراور شدنم💟💗فوراور شدنم💟، تا این لحظه: 3 سال و 22 روز سن داره
💙مای شدنم💜💙مای شدنم💜، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
💛مومو شدنم💜💛مومو شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
🖤نورلند شدنم💜🖤نورلند شدنم💜، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
💗Friendship With Lisa💜💗Friendship With Lisa💜، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
🤍آی آر تروپر شدنم💙🤍آی آر تروپر شدنم💙، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
💙Friendship with Nasrin💛💙Friendship with Nasrin💛، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه سن داره
🖤اوربیت شدنم🤍🖤اوربیت شدنم🤍، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
❤Friendship with Bahar💛❤Friendship with Bahar💛، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
💜Friendship with Sana❤💜Friendship with Sana❤، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
Creative destructionCreative destruction، تا این لحظه: 2 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
JinHeeJinHee، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
هتل هایدویهتل هایدوی، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
🤍آلفا شدنم💙🤍آلفا شدنم💙، تا این لحظه: 1 سال و 1 روز سن داره

Avas memories

(:

آوا خانوم چهار ماهه شد!

آوای عزیزم شما امروز 5 ماهه شدی. به همین خاطر چندتا از عکساتو واست میذارم اینجا. امیدوارم موفق و پیروز باشی.   ادامه تصاویر در ادامه مطلب  آوای عزیزم شما امروز 5 ماهه شدی. به همین خاطر چندتا از عکساتو واست میذارم اینجا. امیدوارم موفق و پیروز باشی.   ...
19 دی 1390

آغاز ششمین ماه زندگی آوا خانوم

سلام بابا جون دیروز خاله ویدا دوربینش رو آورد و خاله مریم و من کلی عکس ازت گرفتیم. البته حین عکاسی یه کم اذیت شدی که همین‌جا ازت معذرت می‌خوام. راستی! امروز ششمین ماه زندگی شما شروع میشه و در واقع پنج ماه کامل تو این دنیا بودی و از امروز میری که ششمین ماه زندگیت رو شروع کنی. امیدوارم همیشه و همه جا موفق و خندون باشی. در ادامه مطلب می‌تونی چندتا از عکسات رو ببینی. سلام بابا جون دیروز خاله ویدا دوربینش رو آورد و خاله مریم و من کلی عکس ازت گرفتیم. البته حین عکاسی یه کم اذیت شدی که همین‌جا ازت معذرت می‌خوام. راستی! امروز ششمین ماه زندگی شما شروع میشه و در واقع پنج ماه کامل تو این دنیا بودی و از امروز میری که ششمین...
4 دی 1390

شب یلدا

سلام دختر عزیزم دیشب شب یلدا بود و ما خونه‌ی آقاجونت؛ شیراز بودیم. همه اومده بودند. دایی وحید، عمه اعظم، عمو مهدی و خاله فاطمه و ... شیدا و شکیبا هم بودند. خلاصه همه جمع بودند. ولی شما یه کم ناآروم بودید. نمی دونم چرا ولی .... مامانیت یه کم اذیت شد. به هر حال اونشب گذشت و چون شما ناآروم بودی 2 تا عکس بیشتر ازت نگرفتیم که در ادامه مطلب گذاشتم. ایشالله شب‌های یلدای سال‌های دیگه خوش اخلاق و خندون باشی تا کلی عکس ازت بگیریم و به همه خوش بگذره. [آمین] سلام دختر عزیزم دیشب شب یلدا بود و ما خونه‌ی آقاجونت؛ شیراز بودیم. همه اومده بودند. دایی وحید، عمه اعظم، عمو مهدی و خاله فاطمه و ... شیدا و شکیبا هم بودند. خلاصه همه جمع بودن...
1 دی 1390

آوا جونم سوم شد

  عزیزدلم عکست و برای مسابقه عکس نی نی و محرم گذاشتم و بعداز رای گیری شما سوم شدی عزیزم البته برا مامانی و بابایی شما همیشه اولی قربون شکل ماهت بشم من ...
22 آذر 1390

حس مادری

پرنسس کوچولوی من نمیدونی چقدر از داشتن تو به خودم میبالم. یه چیزی میخوام برات بگم که خودم هم اول باورش برام مشکل بود...   دیشب بعداز خوردن شیر ساعت 2 نیمه شب خوابت برد گذاشتمت توی گهوارت که راحت بخوابی(وقتی میایم شیراز گهوارت و هم برات میاریم که راحت توش بخوابی)منم خوابیدم یه ربع بعد زدی زیر گریه بلند شدم و پستونکت و گذاشتم دهنت ولی بااینکه خواب بودی و چشمات و باز نمیکردی آروم نشدی بلندت کردم و گرفتمت توی بغلم دیدم آروم شدی و خوابیدی دوباره گذاشتمت توی گهوارت ولی بعد از چند دقیقه دوباره گریه کردی تا بغلت میکردم آروم میشدی آخر کار خوابوندمت توی گهوارت و روسریم و گذاشتیم کنارت باورم نمیشد چرخیدی به سمت روسری و روسری رو بغل گرفت...
21 آذر 1390

پشت سر گذاشتن 4/5 ماهگی

امروز دوشنبه 90/9/21 الان 4 روزه که باز هم اومدیم شیراز خونه آقاجون بزار اول یه کوچولو از هنرهای جدیدت بگم... جیگرخانوم توی این ماه عجیب تنبل شدی و دیگه سعی نمیکنی که بخوای دمر بشی نمیدونم چرا؟؟؟ کمتر هم آواز میخونی و دوست داری تمام وقت پیشت باشیم در ضمن شبها هم خیلی بد میخوابی زودتر از ساعت 1 نمیخوابی و جدیدا کشف کردم که دوست نداری شرایط خواب و برات مهیا کنیم اگر بخوایم بخوابونیمت شروع میکنی به گریه و زاری کردن به همین خاطر من چراغ و روشن میزارم و باهات بازی میکنم تا زمانی که حسابی خسته بشی و شیر بخوری و بخوابی. بزرگترین هنری که از خودت نشون دادی اینه که یاد گرفتی ذوق کنی از چندروز پیش یاد گرفتی باصداذوق کنی از دیشب هم خود...
21 آذر 1390

آوا خانوم؛ شیرخواره‌ی حسینی

سلام دیروز عصر (1390/09/11) آوا خانوم رو لباس مخصوص پوشوندیم یردیم همایش شیرخوارگان حسینی.   ادامه تصاویر در ادامه مطلب سلام دیروز عصر  (1390/09/11)  آوا خانوم رو لباس مخصوص پوشوندیم یردیم همایش شیرخوارگان حسینی.   بعد از مراسم آوا خانوم رو بردیم کنار دریا (حالی به حولی!!!) ...
12 آذر 1390

آواز خواندن آوا خانوم

امروز   90/8/25   و آوا خانوم ما سه و نیم ماهگی رو پشت سر گذاشته و 10 روز هست که آمدیم شیراز خونه آقاجون اینا چون بابا دارا نمیتونست مرخصی بگیره (آخه هم اداره میره و هم دانشگاه)مارو آورده شیراز و قراره فردا هم بیاد دنبالمون.                                                         و اما ... امروز    90/8/25    و آوا خانوم ما سه ...
5 آذر 1390

اولین دمرشدن آوا جون

مامانی تو این ماه اخیر خیلی سعی میکردی دمر بشی ولی موفق نمیشدی تا هفته گذشته روز جمعه 90/8/27 شیراز بودیم و آماده شده بودیم حرکت کنیم بیایم بوشهر در آخرین لحظه شما یادت اومد که خودت و کثیف کنی منم با عجله وسایل تعویض و آماده کردم شما رو گذاشتم روی تشک تعویض و شلوارت و درآوردم بعد سرم و کردم بالا و داشتم با مامان جون اینا صحبت میکردم یه لحظه نگاه کردم دیدم وارو شدی یه لحظه گیج شدم تا فهمیدم چی شده دستت هم زیر بدنت گیر کرده بود سریع بلندت کردم و حسابی ذوقت کردم البته از اون روز به بعد دیگه این کارو تکرار نکردی و داری تنبل بازی در میاری تا ببینم کی کاملا یاد بگیری  ...
5 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Avas memories می باشد