حس خوب و بد این روزهای من
*نمیدونی چه حس خوب و قشنگیه وقتی میبینی دختر کوچولوی نازت نشسته و داره برای خودش کتاب میخونه ، شعر میخونه ، بازی میکنه و برای عروسکاش مادری میکنه ، دوست داری همینجور بشینی و نگاش کنی و تو دلت قربون صدقش بری
**نمیدونی چه حس خوبیه وقتی میبینی دختر کوچولوت که تا چند ماه پیش برای همه کاراش محتاج تو بود الان دیگه همه کارهاش و دوست داره خودش انجام بده و توی کارهات هم کمکت کنه
***نمیدونی چه حس خوبیه وقتی میاد و میگه مامان میخوام بیام بغلت و میاد توی آغوشت و تو از بوی تنش مست میشی و بهش میگی دوست دارم و اونم بلافاصله میگه منم دوست دارم
****و چه حس خوبیه لحظه لحظه دیدن و بوییدنت
*****و نمیدونی چه حس بدیه وقتی که خواسته یا ناخواسته دعواش میکنی ، عصبانی میشی و داد میزنی خدا شاهده تمام سعی ام و میکنم که این اتفاقها نیفته ولی نمیدونم از خستگیه و یا کم طاقتی و کم تحملی که بعضی وقتا این اتفاق میفته و دقایقی بعد من هستم و عذاب وجدان و دخترک گلی که میاد و سرش و روی شونم میزاره و قطرات اشکی میریزه و بعد خودش اشکاش و پاک میکنه و میگه خوب شدم اون لحظه هست که از خدا میخوای صبر و تحملت بیشتر بشه آخه این طفل معصوما هیچ گناهی ندارن و مشکل از کم طاقتی ما بزرگتراست
شنبه 92/9/16